معنی خطیب انقلاب فرانسه

لغت نامه دهخدا

خطیب

خطیب. [خ َ] (ع ص) خطبه خوان. (منتهی الارب). آنکه خطبه ٔ نماز می خواند. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خُطَباء:
کانک قائم فیهم خطیباً
و کلهم قیام للصلوه.
ابن انباری.
ما بسازیم یکی مجلس امروزین روز
چون برون آید از مسجد آدینه خطیب.
منوچهری.
رسم خطبه را و نماز را که خطیب بجا آورد. (تاریخ بیهقی). خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی. (گلستان سعدی). || دانا در خطابت. (منتهی الارب). ناطق. سخنور. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خُطَباء:
خطیبان همه عاجز اندر خطابش
هژبران همه روبه اندر غبارش.
ناصرخسرو.
هر آنگه کزو ماند عاجز خطیب
فزاید بر او بی سعالی سعال.
ناصرخسرو.
مسعودسعدسلمان در بزم و رزم تو
جاری زبان خطیب و نبرده سوار باد.
مسعودسعدسلمان.
درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب
برای نام بود در برش نه بهر وغا.
خاقانی.
خرد خطیب دل است ودماغ منبر او
زبان بصورت تیغ و دهان نیام آسا.
خاقانی.
صبوحی زناشوئی جام و می را
صراحی خطیبی خوش الحان نماید.
خاقانی.
جاه را بردار کردم تا فلک گفت ای خطیب
نائب من باش اینک تیغ اینک گوهرم.
خاقانی.
من این رندان و مستان دوست دارم
خلاف پارسایان و خطیبان.
سعدی (طیبات).
خطیب سیه پوش شب بی خلاف
برآورد شمشیر روز از غلاف.
سعدی (بوستان).
- خطیب الهی، هاتف غیبی. (ناظم الاطباء).
آواز این خطیب الهی تو نشنوی
کز جوش غفلت است ترا گوش دل گران.
خاقانی.
- خطیب القوم، بزرگ قوم که با سلطان در حوائج ایشان گفتگو کند. (ناظم الاطباء).
|| شخصی که قاری قرآن باشد. || شخص موحد. (ناظم الاطباء).
- خطیب الانبیاء، پدرزن حضرت موسی که حضرت شعیب باشد. (از ناظم الاطباء).
- خطیب سحر، خروس سحرخوان:
دیدم صف ملائکه چرخ نوحه گر
چندانکه آن خطیب سحر در خطاب شد.
خاقانی.
- خطیب فلک، ستاره ٔ مشتری. (ناظم الاطباء).
- رجل خطیب، مردی که نیک خطبه خواند. (ناظم الاطباء).

خطیب. [خ َ] (اِخ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در چهل وهشت هزارگزی باختر قره آغاج و 15هزارگزی شوسه ٔ مراغه بمیانه با 196 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ جیران و محصول آن غلات، نخود و بزرک می باشد. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو و در دو محل بفاصله ٔ هزارگزی متری بنام خطیب بالا و پایین مشهور و سکنه ٔ خطیب پایین 98 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

خطیب. [خ َطْ طی] (ع ص) مرد که خواستگاری زن کرده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (اقرب الموارد). ج، خِطِّیبون.

خطیب. [خ َ] (اِخ) ابوالفتح بن عبدالقادربن صالح بن عبدالرحیم الخطیب. ملقب به فاضل دمشقی.وی بسال 1250 هَ. ق. در دمشق زاده و بسال 1315 هَ. ق. بهمان شهر درگذشت. او راست مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر که حاوی پنج جزء و در خزانه ٔ تیموریه بخط اوموجود است. پسر او محب الدین خطیب را نیز دو مجله الزهراء و الفتح بود. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 331).

خطیب. [خ َ] (اِخ) ابوالفتح بن عبدالقادربن صالح بن عبدالرحیم خطیب. از بزرگان شافعی در عصر خود بود. مولد و وفاتش به دمشق اتفاق افتاد (1244 هَ. ق. تا 1311 هَ. ق.). و او را تألیفات بسیار است و از آنجمله است: «انوارالتنزیل و اسرارالتأویل » در تفسیر و «فیوضات الحسان بنصایح الولدان » و «حاشیه علی القطر» در نحو و دو شرح بر «اجرومیه » و «مختصر مسند امام احمدبن جنبل » و «مولد» و «معراج » و سه دیوان خطب. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 341).

خطیب. [خ َ] (اِخ) نام او داودبن یوسف الحنفی است و او راست: الفتاوی الغیاثیه: او این کتاب را بسلطان ابوالمظفر غیاث الدین یمین تقدیم کرد و درهامش آن فتاوای ابن نجیم یا الفتاوی الزینبیه در فقه حنفی است این کتاب با نفقه ٔ فرج اﷲ کردی در بولاق بسال 1322 هَ. ق. در 192 صفحه بچاپ رسید. (المعجم المطبوعات).


انقلاب

انقلاب. [اِ ق ِ] (ع مص) برگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازگردیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). برگردیدن و واژگون شدن و برگشتن از کاری و حالی. (غیاث اللغات) (آنندراج). واگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (مجمل اللغه). تحول. بازگردانیدن. (مجمل اللغه). برگشتن از کاری. (مؤید الفضلاء). برگشتن. تقلب. انعکاس. (یادداشت مؤلف). || رجعت کوکب. (غیاث اللغات):
بی انقلاب و رجعت و بی نحس و بی وبال
خواهم که بر سپهر جلالت بُوی مدام.
سوزنی.
و رجوع به رجعت شود. || (اِمص) برگشتگی و تغییرو تبدیل و تحویل و تغییر ماهیت. (ناظم الاطباء). تحول. تبدل. (فرهنگ فارسی معین). برگشت. (یادداشت مؤلف):
چون دهر کس فروبر و ناکس برآورند
زان در وفا چو دهر بود انقلابشان.
خاقانی.
ماند چون انقلاب در گردون
گاه شیبی و گاه بالایی.
عطار.
زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار
در خیال کس نگشتی کانچنان گردد چنین.
سعدی.
بر خرابی صبر کن کز انقلاب روزگار
دشتها معموره و معموره صحراها شود.
صائب.
|| انهدام و شکستگی. || دور و اضطراب وبی آرامی. (ناظم الاطباء).
- انقلاب بحر؛ شوریدگی دریا. (یادداشت مؤلف). || شورش. (ناظم الاطباء). شورش. بلوی. آشوب. (یادداشت مؤلف). (اصطلاح سیاسی) شورش عده ای برای واژگون کردن حکومت موجود و ایجاد حکومتی نو. (فرهنگ فارسی معین). قیام عمومی. (یادداشت مؤلف). || شورش دل. منش گردا. استفراغ. قی. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح فلسفه) انقلاب در عناصرتبدیل صورتی بصورت دیگر است و آن همان کون و فساد است. (فرهنگ فارسی معین). || تغییر فصل از بهار به تابستان و از پاییز به زمستان. منجمان چهار برج را که در اوائل فصول اربعه واقع و عبارت است از حمل و سرطان و میزان و جدی، منقلب نامند و در مقابل چهار برج را که در اواسط فصول چهارگانه است و آن عبارت است از ثور و اسد و عقرب و دلو ثابت گویند و چهار برج را (جوزا، سنبله، قوس و حوت). ذوجسدین خوانند. (حواشی فیه مافیه ص 244):
دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب
کرد بر آهنگ صبح جای بجای انقلاب.
خاقانی.
آدمی اسطرلاب حق است اما منجمی باید که اسطرلاب را بداند، تره فروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه دا و وند احوال افلاک را و دوران برجها و تأثیرات و انقلاب را الی غیرذلک. (فیه مافیه ص 10). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون در کلمه ٔ برج و دائره شود.
- انقلاب تابستانی (انقلاب صیفی)، آن انقلاب که به نیمه ٔ شمال است او راانقلاب تابستانی خوانند و آنک به نیمه ٔ جنوب است او را انقلاب زمستانی خوانند و انقلاب گشتن بود، زیراک آفتاب از این دو نقطه بازگردد و آغاز به برآمدن بسوی شمال از پس فرود آمدن سوی جنوب یا به فرود آمدن بسوی جنوب از پس برآمدن. (التفهیم ص 73).
- انقلاب زمستانی (انقلاب شتوی). رجوع به ترکیب قبل شود.
- بروج انقلاب، عبارت است از حمل، سرطان، میزان، جدی. (یادداشت مؤلف).
- نقطه ٔ انقلاب، دو نقطه که غایت دوری بوداندر آن از معدل النهار. (التفهیم ص 73). و رجوع به همین کتاب و ماده ٔ انقلابین شود.

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

خطیب

کسی که خطبه می‌خواند،
سخنران،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

خطیب

سخنران

کلمات بیگانه به فارسی

خطیب

سخنران

مترادف و متضاد زبان فارسی

خطیب

خطبه‌خوان، سخنران، سخنگو، متکلم، ناطق، نطاق، واعظ،
(متضاد) مستعمع

فرهنگ معین

خطیب

(خَ) [ع.] (ص.) واعظ، سخنران. ج. خطباء.

معادل ابجد

خطیب انقلاب فرانسه

1201

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری